«حوادث امروز» روزی که مقابل دبیرستان دخترانه عاشق «نوشین» شدم. 16سال بیشتر نداشتم و به تیپ و قیافه ورزشکاری ام افتخار میکردم اما اکنون سالها بعد از ازدواج با «نوشین» به این حقیقت تلخ پی بردم که ...
جوان 25 سالهای که مدعی بود به خاطر رفتارهای نامتعارف همسرش دچار نوعی افسردگی شده است و اوضاع روحی خوبی ندارد، درباره ماجرای ازدواج خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت: فرزند آخر خانوادهام هستم و پدرم نیز یک کارگر ساده بود اما من به درس و مدرسه علاقه زیادی داشتم تا حدی که در مدارس تیزهوشان هم پذیرفته شدم اما به خاطر دوری مدرسه از محل سکونتمان در مدارس دولتی عادی تحصیل میکردم و برای ورزش بدنسازی هم به باشگاه میرفتم. وقتی اندکی ماهیچه هایم رشد کردند دیگر سعی میکردم لباسهایی بپوشم که بازوها و قفسه سینهام به خوبی نمایان باشد.
در همین اوج غرورهای جوانی به دختری دل بستم که در دبیرستان مقابل منزل ما تحصیل میکرد.
«نوشین» هم عاشق تیپ و قیافه من شده بود و مدام به دوستانش فخر میفروخت که با من ارتباط عاشقانه دارد. خلاصه حدود 3 ماه بعد از این آشنایی خیابانی و ارتباط های پنهانی در حالی به خواستگاری «نوشین» رفتم که خانوادهام به شدت مخالف ازدواج من در آن سن و سال بودند و از سوی دیگر هم اعتیاد و بیکاری پدر او را دلیلی بر مخالفت خودشان میدانستند چراکه مادر «نوشین» با کارگری در منازل مردم هزینههای زندگی را تأمین میکرد ولی من به ازدواج اصرارداشتم و از این که زنی برای معاش خانواده اش تلاش میکند، بسیار دوست داشتم و معتقد بودم که «نوشین» در برابر مشکلات و آسیب های خانواده اش گناهی ندارد.
بلاخره با هم نامزد شدیم و من هم به تحصیل ادامه میدادم. ولی یک روز با سرایدار مدرسهای که در آن تحصیل میکردم به گفتوگو نشستم و او با ناامیدی از همه سختی های زندگی اش سخن به میان آورد.
او که مدعی بود مدرک تحصیلی فوق لیسانس دارد و اکنون سرایدار مدرسه است به من گفت: ادامه تحصیل چه سودی دارد؟ به دنبال حرفهای برو که درآمدی برای زندگی مشترک داشته باشی! این بود که تحت تأثیر حرف های سرایدار مدرسه، ترک تحصیل کردم و به کارگاه مکانیکی رفتم. به خاطر هوش بالایی که داشتم خیلی زود تعمیر خودروهای چینی را فراگرفتم. مدرک تعمیرکار ماهر را هم از تهران دریافت کردم اما هنوز زندگی مشترکمان آغاز نشده بود که فهمیدم «نوشین» با پسر دیگری ارتباط نامتعارف دارد ولی به خاطر ترس از سرزنش های خانوادهام این موضوع را پنهان کردم.
با وجود این «نوشین» فقط به عمل های جراحی زیبایی میاندیشید و همه پساندازهای مرا صرف لوازم آرایش و عملهای جراحی صورت و پیکرش میکرد اما هیچ وقت به خانه داری یا فرزندآوری نمیاندیشید. کار به جایی رسید که مرا هم با خود به مهمانی و پارتی های مختلط میبرد و تشویق به مصرف مواد مخدر(گل) میکرد به گونهای که من هم خیلی زود معتاد شدم و دیگر مسیر زندگی ام تغییر کرد.
یک روز که به فروشگاه یکی از بستگانم رفته بودم، گوشی «سعید» را گرفتم تا با همسرم تماس بگیرم اما ناگهان چشمم به پیامها و استیکرهای شیطانی افتاد که از سوی «نوشین» برای او ارسال شده بود.
با خشم و عصبانیت آنها را به «سعید» نشان دادم و او هم با تأیید موضوع گفت: این پیامها از یک هفته قبل شروع شد و من هم به همسرم گفتم تا شما را در جریان بگذارد ولی او هم ترس داشت و هم خجالت میکشید. این ماجرای شرم آور را برای شما بازگو کند!
بعد از شنیدن این موضوع درحالی دچار نارحتی های روحی و افسردگی شدم که 9 سال از زندگی من با «نوشین»می گذرد و نمیدانم چه کنم! اما ای کاش ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی